وقتی با این دو پسربچه 11ساله صحبت میکنم، شیطنت از سر و رویشان میبارد، یک لحظه هم آرام و قرار ندارند، حیاط خانهشان بیشباهت به حیاط «خانه مادربزرگه» نیست، فقط به جای مخمل و آقا حنایی و هاپوکومار، چند بوقلمون و اردک و تعدادی هم بره پرسه میزنند.
امیرعلی صداقت و محمدجواد رضوی که ساکن محله چهاربرج و دانشآموز کلاس چهارم هستند، وظیفه پرورش این حیوانات را برعهده دارند. پدربزرگشان وقتی از علاقه این دو نوهاش به حیوانات آگاه میشود، بخشی از حیاط خانهاش را به آنها اختصاص میدهد تا برای خودشان هر حیوانی را که دوست دارند بخرند و پرورش دهند. این دو 4سالی است که گوشت قرمز و گوشت سفید خانواده خود را تأمین میکنند!
محمدجواد عاشق پرندگان است. او در عین نوجوانی اطلاعات خوبی درباره پرورش جوجهها، تغذیه و نحوه تخمگذاری پرندگان دارد و از هفتسالگی انواع بوقلمون، مرغ و خروس، اردک و حتی مرغ عشق و عروس هلندی را پرورش داده است: سال اول دبستان بودم که پدرم چند عدد بوقلمون خرید و در حیاط خانه پدربزرگم نگهداری میکرد. بوقلمونها از غذاهای خانگی، ذرت و گندم تغذیه میکنند، البته بستگی دارد اهلی باشند یا وحشی.
محمد جواد ادامه میدهد: بعد از گذشت یک سال چند جوجه بوقلمون به دنیا آمدند و تعدادشان به مرور بیشتر شد. بوقلمونها را خیلی دوست دارم، آنها مهربان و بسیار باهوش هستند و راه مزرعه و چراگاه را زود یاد میگیرند.
محمدجواد درکنار پرورش پرندگان، بازیگوشیهای کودکانه خود را هم دارد، آن قدر دنبال حیوان زبان بسته میدود تا سرانجام یکی از آنها را زیر بغل زده و به ما نشان میدهد: مواظب باش چنگت نزند، این بوقلمون غیر از من با کس دیگری مهربان نیست، اسمش «رنگینکمان» است، چهارماهه است و 15کیلوگرم وزن دارد، رنگینکمان یک بوقلمون وحشی است و غذایش هم با بقیه فرق میکند.
حرفه آبا و اجدادی ما کشاورزی و دامداری است، همین موضوع باعث شده در کنار درس و مشق، دامدار و کشاورز هم باشم
او دوست دارد حشرات و حیوانات کوچک را بخورد همانند جیرجیرک و کرم زمینی که البته خودش در شکار این حشرات استاد است.
امیرعلی صداقت پسر عمه محمد جواد رضوی است. او برخلاف دوست و همبازی و همکلاسی خود که عاشق پرندگان است، علاقه ویژه به نگهداری و پرورش گوسفند و بز دارد. او نیز همانند محمدجواد از کودکی یک بره زیبا و پشمالو را نگهداری کرده که بعد از چندسال تعداد آنها به 10رأس گوسفند رسیده است: حرفه آبا و اجدادی ما کشاورزی و دامداری است، همین موضوع باعث شده تا من در کنار درس و مشق، دامدار و کشاورز هم باشم. هفتساله بودم که مسئولیت نگهداری یک بره کوچک به من سپرده شد.
اول از همه نامش را «سفیدبرفی» گذاشتم، خیلی دوستش داشتم، با هم به باغ پدربزرگ میرفتیم، به او علوفه و یونجه میدادم تا اینکه یکساله شد و دو بره خوشگل دیگر به من هدیه داد. اکنون بعد از سه سال، خانواده سفیدبرفی به 10نفر رسیده و امیدوارم در آینده این حرفه و شغل من باشد.